فلسفه تحلیلی به خودی خود هم یک روش تحقیق و هم یک علم است. به هرجهت، هر علمی یک روش تحقیق خاص خودش را دارد . بنابراین، نمی شود گفت که علمی صرفاً روش تحقیق یا علم است. در منطق هم این بحث به شکلی دیگر مطرح شده، یعنی در منطق این مسأله را مطرح می کنند که آیا منطق امری دستوری (normative) است یا توصیفی (descriptive) ؟ ولی واقع امر این هست که منطق نیز برخوردار از هر دو ویژگی است. یعنی منطق هم توضیح می دهد که یک استدلال چه ویژگی هایی دارد و هم وقتی استدلال های درست و نادرست را ازیکدیگر تشخیص داد، شیوه استدلال درست را بیان می سازد. بنابراین منطق هم دستوری است و هم توصیفی.
هنگامی که عنوان فلسفه تحلیلی به گوش می رسد اولین چیزی که در ذهن تداعی می کند این است که در شکل گیری این شاخه فلسفی بسیار مهم در دوره معاصر، دو فیلسوف پرآوازه نقش موثری داشتند که عبارتند از جورج ادوار مور و برتراندراسل.
از این رو بنیانگذار ان مکتب تحلیلی مور و راسل می باشند. اما شاگرد راسل تاثیرگذارتر از خود اوست. با نام فلسفه تحلیلی، بیشتر نام ویتگنشتاین تداعی می شود.
فلسفه تحلیلی از یکسو ریشه در مکتب تجربه گرایی انگلیس دارد و از سوی دیگر به مکتب پوزیتویسم منطقی و اتمیسم منطقی، نسب می برد. راسل براساس نظریه اتمیسم منطقی (به گفته سوزان هاک، بنیانگذار اتمیسم منطقی ویتگنشتاین؛ ویتگنشتاین آن را در رساله منطقی- فلسفی به سال ۱۹۲۲ بیان داشت) قائل شد که جهان هستی پر از اتم های منطقی است که وقایع نامیده می شوند و گزاره هایی که از این وقایع حکایت می کنند، گزاره های اتمی نام دارند و سایر گزاره ها بر اساس ترکیب منطقی از این گزاره ها پدید می آیند و به نام گزاره های مولکولی خوانده می شوند.
گزاره های مرکب مولکولی از لحاظ صدق، تابع گزاره های اتمی ارزیابی می شوند. راسل گزاره های اتمی را همان داده های حسی می دانست که محصول مواجهه مستقیم با عالم خارجند.
ویتگنشتاین متقدم نیز براساس همین طرح راسل در باب وقایع و گزاره ها، البته با اندکی تفاوت، همین شیوه را اتخاذ نموده است. ویتگنشتاین در رساله- که محصول حیات اول فلسفی اوست- می گوید: «جهان مجموعه حقیقتهاست نه مجموعه چیزها.» در جای دیگری از رساله تصریح می کند که: «جهان به حقیقتها تجزیه می شود. » در وهله نخست، شاید این دو سخن اندکی عجیب به نظر آیند. تصور بر آن است که یک کل، از مجموعه اجزاء تشکیل یافته است و جهان نیز به عنوان یک کل از مجموعه اجزاء خود که همان چیزها هستند، به دست آمده است.
ویتگنشتاین با این دو عبارت این تلقی مشهور را باطل اعلام می کند. به بیان دیگر، می توان گفت که تجزیه کردن جهان به چیزها ناشی از اندیشه ای خام است. خام بودن این تفکر بدان علت است که خود چیزها به تنهایی، مطلبی در باب ارتباط و کیفیت ارتباط چیزها به ما نمی گویند. مجموعه ای از چیزها می توانند به صورت های مختلف در ارتباط با یکدیگر قرار گیرند.
اگر صورت انسان را به دهان، چشم، گوش، بینی، ابرو، گونه و پیشانی تجزیه کنیم و از نحوه چینش آنها در کنار یکدیگر- و به عبارت دیگرف کیفیت ارتباط آنها با هم- سخن نگوییم، صورت را معلوم نساخته ایم. با این توصیف صرفا شیئی از صورت، می توان صورت های مختلف ممکن را فرض کرد.
بنابراین توصیف شیئی از یک چیز، نه یک چیز بلکه چیزهای ممکن بی نهایتی را در می آورد که آن چیز فقط یکی از آنهاست. از آنجا که ویتگنشتاین در باب جهان واقع- و نه جهان های ممکن- سخن می گوید، قائل شدن به تجزیه جهان به اشیا، دیدگاهی نادرست خواهد بود. به همین دلیل، ویتگنشتاین به جای چیز از حقیقت استفاده می کند و قائل می شود که جهان به حقیقت ها تجزیه می شود.